#ترفندهای_روباه #قسمت_دوم #نوشته_ی_شهرام_ارشادی کم کم داشت سَر و کله ی خورشیداز پشت کوه ها پیدا میشد ،روباه یه کش و قوسی به خودش داد و دهن دره ای کرد و گفت :امروز روز قشنگیه ،روزی که من راهِ جدیدی
بوی کاهگل (فصل اول)
نمی دونم ، ولی یه مدتِ بوی کاهگل می پیچه تو ذهنم ، دلم لک میزنه واسه کوزه ی آب ِ خنک ، گُــم میشم تو باغِ درخونه ای ، قد میکشم اندازه ی درخت ِگردو ، زرد آلوهای لپ
داستان افسردگی
بلند بلند گفت : چه زمونه ای شده بعضیا برای سگشون جیگر می خرندو بعضیام برای جیگرشون سگ . بعد انگشتر عقیقش رو توی دستش جا به جا کرد وادامه داد :مردم دین و ایمونشون رو از دست دادن ،
داستان بارداری
:دکتر جون لگد زدناش کم شده نگرانم ،نکنه خدای نکرده بَچه م طوریش شده ؟ دکتر هاج و واج منو نیگاه کرد ،ادامه دادم : تو رو خدا دکتر الان هشت ماهشه ،دیگه یه لحظه ام نمی تونم بدون فکرش
اُستاد تَقَیُد
:اگر همواره مانند گذشته بیندیشید ، همیشه همان چیزهایی را به دست می آورید که تا بحال کسب کرده اید. بعدپاکت سیگارش رو روی میز انداخت و سیگارخاموش رو نشوند روی لبش و با ولع ، تار قدیمی رو بغل
سقوط
تموم تصورات من از معتاد آدمی به غایت لاغر ، فرتوت و لاجونی بود اما اینبار با دَکلی رو برو بودم که به استناد شواهد و قراین موجود قطع به یقین معتاد نامیده میشد، معتاد ِ مدرن . در زندگی