ایست

ایست

یه تابلوی ایست تو نگاه تو نیست چقدر فارغی از عذابی به راه رسیدی به جایی که آرامِشِت شده کشتن مردمِ بی گناه توقانون ِ تکفیری ِ ذهن ِ تو همه خارج از قاعده می پرند تو رو برگزیدن ببندی

تنوع

تنوع

حالم حالِ کسی بود که دارن تو دِلش رخت می شورن ،پُراز دلهره و اضطراب ،نیگاه کردم به عقربه های همیشه در حال دویدن ِ ساعت و به آقای اقتداری گفتم : جایی وعده کردم ، بعد راجع بش مفصل