تا اتفاق تازه … تا اتفاق تــــــازه ،تا مــــــرزاین رهــــایی فاصله ای نمانده ،فاصـــــله ،خود ماییم در حسرت رسیدن،عمری به گریه طی شد خسته نشو ز پرواز ، پرنده شو، رهاییم از جاده هــــا نترسُ ،ازحسِ شک وتردید به آسِمون
ایست

یه تابلوی ایست تو نگاه تو نیست چقدر فارغی از عذابی به راه رسیدی به جایی که آرامِشِت شده کشتن مردمِ بی گناه توقانون ِ تکفیری ِ ذهن ِ تو همه خارج از قاعده می پرند تو رو برگزیدن ببندی
ای دل به سفر…

ای دل به سفر زود سپرده ، اینجا منـــــم وقصۀ این غصۀ پنهان هر بار که آغاز شد این کهنه ترانه ، باز چشم تو واشک منو این شب ویران ای دل به سفر زود سپرده ، اینجا منو لالایی
تنهایی

من به تنهایی خویش محکومم وبه یک سایه ،که هر لحظه، به دنبال من است حسرت اتاق ِ خالی از تن شده رویای هزار ساله من شعر ، به رقص ِ ، فکر ِ بی قافیه ام می خندد من
روزی که از یادت روم

روزی که از یادت روم … در شهر غمها، مهربــــان یاری نداری دیگر به تنهایی من ره نیست آنـروز مجنون دلی ،دیوانه دلـــداری نداری در خلوت شبهایت ای ماه شب من هیچت ســــراغ از بی دلی تنها نگیری دور از
هنوزم تو آرزوهام

هنوزم تو آرزوهــام، چشم به راه تو نشستم تو تموم ســـــرنوشتم،دنبــــال اســــــم تو هستم من هنوزتوشب شعرام،اشک ومهتاب وستارس آسمون قلب من باش ،من هنـــوز عاشقت هستم *** من تنهایی که عشــق و تو غبار جادّه دیدم شـــعر مهربونی رواز،