پنجره هم نفهمید، این کوچه حتی این شهر قصۀ رفتن تو ، زخمی به قلب من زد زخمی به تلخی زهر ** اون لحظه ای که تقدیر ،فرصت نداد به دستام با لالاییت بخوابم،واسه دردات ببارم مــردن تموم حرفام **
خاموش شد ترانه

پنجره هم نفهمید، این کوچه حتی این شهر قصۀ رفتن تو ، زخمی به قلب من زد زخمی به تلخی زهر ** اون لحظه ای که تقدیر ،فرصت نداد به دستام با لالاییت بخوابم،واسه دردات ببارم مــردن تموم حرفام **
یه مترسـک سر جـــــالیز،دنبالِ یه جـای خوابه دنبـالِ یه عشقِ کهنه س ،که توآغوشش بخوابه دلتنگ یه پرنـــــدس،که رو شـونش دَم بگیره حـــسِ پروازو بخونه،غصه هاش کم کم بمیره یه مترسک سر جـــــــالیز،تـوی رویای فـراره دیگه از مـــوندن کـــلافَس،واسه رفتن
من،آخرین فانوسِ این شهرِ خاموشم ایستــــــــاده بربـرجی، به قــامت تنهـایی من سالهاست، در این بنــدر مه آلود فریاد زدم ، فریاد زدم ،توکجایی توکجایی هر کشتی طوفان زده ای، در غم گرداب باهِق هِق چشمِ منِ دیـــوانه، گذرکرد هرقــــــــــایقِ بشکستۀ