بُز سلحشورانه از همکاری حرف میزد از مهربون بودن آدما ، ازجای گرم ، غذای خوب ، سرپناه ،دستاشو به علامت اتحاد گره زد به هم و بعد رو کرد به خونواده ی آقای خرو س وگفت : مگه غیر ازاینه ؟
خروس یه تکونی به پراش دادو گفت : دقیقا همینطوره ، حتی جوجه هایی که بزرگ می شن برای زندگی تو جای بهتر ، جابه جا می شن اصلا چرا من جوجه ها رو میگم ؟ آدما تخم مرغامون رو با دقت بر میدارن و نگه داری میکنن چرا ؟ چون جوجه های قوی و سالمی متولد بشن.
خانم مرغ با قدرت تموم جیغ کشید و دست زد .
خرس که دیگه طاقتش طاق شده بود یه نگاهی به خانوم گاو انداخت و گفت خب تو هم بگو، بگو چه بلایی سر شوهرت آوردن ،چرا ساکتی؟
خانوم گاو با بی حوصلگی گفت : من واقعا نمی دونم ولی شایدم اون خدا بیامرز یه مرضی ، دردی چیزی داشته که مجبور شدن قربونیش کنن ، والا ما گاوا تا از چیزی مطمئن نباشیم راجع بش حرف نمیزنیم .
خرس که دیگه تحمل این صُغرا کُبراها رو نداشت یه تکونی به خودش داد وبا دلخوری گفت : نرود میخ آهنی در سنگ ، من حرفم رو زدم ، آدمِ دو پا دشمن ماست ، نباید به جنگل راه پیدا کنه ، نباید اهلی بشید ، نباید باش نَرد رفاقت بریزید .
ببر نگاهی به شیر کرد و گفت :نظرشما ؟
شیر دهن دره ای کرد و گفت :جنگل قوانین خودشو داره من اجازه نمیدم آدما با ما زندگی کنن ،آدم تنها حیوونیه که تفریحی شکار می کنه و تفریحی می جنگه .
حریصه ، قانع به یک پناهگاه نیست ، حرص می زنه و همه جا رو قلمرو ی خودش میکنه . تنبله ، کارهای خودش رو حاضر نیست انجام بده ، ابزار یا حیوونای دیگه تموم کارهاش رو انجام میدن .
خود خواهه ، هیچ کسی رو بالاتر از خودش نمی بینه ،از دست خودش اونقدر راضیه که به خودش هم رحم نمیکنه . بهرحال من اجازه نمی دم یه همچین موجودی اینجا سرو کلش پیدا بشه .
میمون سری تکون دادو گفت :ولی ارباب من خیلی مهربونه ، منو همه جا با خودش می بره ، حتی … خرس از جاش بلند شد ،یه نگاهی به شیر انداخت و گفت :سلطان تویی ،جنگلو دریاب .
شیر گفت :یک کلام ، با آدم نه ، هر جونوری غیر از آدم .
شب چادر تاریکشو انداخت رو سرِ روشنی ، زیر بیدِ قدیمی همه ی مدعووین جلسه ی مخفی ِ گروه اهلی جمع شده بودن ، بُز رو به گروهِ اهلی کرد و گفت :هرچند دلمون نمیخواست حیوونا رو به دو گروه اهلی و وحشی تقسیم کنیم ولی روح ِ وحشی و مغزِ بی اندیشه ی شیر و ببر و خرس و … به ما اجازه نمیده که در کنار انسان زندگی آرام و زیبایی داشته باشیم .

به نظر من ما باید راهمون رو از راه حیوونای وحشی جدا کنیم .
گاو با قیافه ای متفکرانه گفت : دقیقا ، خوی ِ وحشی گری و غیر اجتماعی بودن اونا داره به زندگی ما و سعادت بچه هامون لطمه میزنه .
میمون با اداهای همیشگی پُشت چشمی نازک کرد و گفت :موافقم ، زندگی جدید با آدمای خوب و متمدن .
کلاغ آب دهنشو غورت داد و با صدای بلند از روی مثلث اهلیَت خوند
۱-اگر روزی غذا ی کمتر ، جای کوچکتر یا شرایط بدی پیش اومد تحمل میکنیم و به انسان ها اعتراض نمی کنیم شرط اخلاق نیست به کسی که یک عمر زحمت ما رو کشیده اعتراض کنیم .
۲- اگر بچه های ما رو به خاطر شرایط رشد بهتر و استفاده از امکانات بیشتر از ما جدا کردند تحمل و به انسان ها اعتراض نمی کنیم شرط اخلاق نیست به کسی که یک عمر زحمت ما رو کشیده اعتراض کنیم .
۳- اگر یکی از ما رو به خاطر بیماری یا کهولت سن یا به دلایلی که ما مصلحتش رو نمی دونیم قُربانی کردند تحمل میکنیم و به انسان ها اعتراض نمی کنیم شرط اخلاق نیست به کسی که یک عمر زحمت ما رو کشیده اعتراض کنیم .
همه ساکت بودند ،کلاغ ادامه داد :حالا که همه با مثلث اهلیت موافقید ، سوگندنامه رو با من تکرار کنید بی اعتمادی ، اعتراض و جویا شدن علت اتفاق ها از انسانها ممنوع است ، ما رضایت خود از هر آنچه پیش آید اعلام و حوادث را تحمل میکنیم شرط اخلاق نیست به کسی که یک عمر زحمت ما رو کشیده بی اعتماد ، معترض و پرخاشگر باشیم .

سرانجام همه برای ورود به دنیای متمدن آماده شدند ،با خبر چینی های کلاغ ، حماقتهای الاغ ، وفاداری های سگ و کمکهای گاو ،بز ،گوسفند و … سَر و کله ی آدم به جنگل پیداشد .
سال بعد کلاغ کز کرده بود کنار قفس شیر ، شیر با بی حوصلگی گفت : پشیمونی تو دیگه سودی نداره ، اینکه سیاهی رو روی پرهات کشیدی فایده ای نداره ،تو باید سیاهی رو از چشمات پاک میکردی .
کلاغ همونطور که بغضش ترکید گفت :امروز رفتم جنگل سمت ِ درختِ بید ، آلاچیق ،کباب پز ، آدمای خوشحال ولی حیوونا ،نه اثری از آثار شون نیست ،جنگل شده بدون حیوون .
ببر که توی قفس کناری شیر بود با تعجب گفت پس چی به سر ِ اهلیا اومد ؟
کلاغ همونطور که گریه می کرد گفت : گاو شش ماه پیش چون شیرش کم شد به قصابی دادنش ، خروس سه هفته بعد از سوگند توی شرط بندی کشته شد ، تخمای خانوم مرغِ رو به شیرینی پزی می فروختن ، ازبس بچه هاشو ندیده دیوونه شده ، یه روز که زیاد مهمون داشتن از بز آبگوشتی به بدن زدن ، من سرو رومو سیاه کردم تا هیشکی یادش نره خوندن سوگندنامه ی مرگ با آزادی فرق داره ،هرچند خیلی به هم شبیهن.
خرس با صدای بلند از قفس روبرویی گفت : ساکت شو کلاغ ، بذار تو سکوت ِ خشم خوابمون ببره .

مثلث اهلیت
دسته بندی شده در: