خندیدو گفت : خُب زندگی تُ بکن ، نشد که نشد به دَرَک اسفل السافلین . اسفل السافلین میشد یه جایی اون ته مه ها ، یه جایی که دیگه هیچی مهم نبود در اصل یه جایی که تو برای
تنوع
حالم حالِ کسی بود که دارن تو دِلش رخت می شورن ،پُراز دلهره و اضطراب ،نیگاه کردم به عقربه های همیشه در حال دویدن ِ ساعت و به آقای اقتداری گفتم : جایی وعده کردم ، بعد راجع بش مفصل