آخرین فانوس

آخرین فانوس

من،آخرین فانوسِ این شهرِ خاموشم ایستــــــــاده بربـرجی، به قــامت تنهـایی من سالهاست، در این بنــدر مه آلود فریاد زدم ، فریاد زدم ،توکجایی توکجایی هر کشتی طوفان زده ای، در غم گرداب باهِق هِق چشمِ منِ دیـــوانه، گذرکرد هرقــــــــــایقِ بشکستۀ