من،آخرین فانوسِ این شهرِ خاموشم ایستــــــــاده بربـرجی، به قــامت تنهـایی من سالهاست، در این بنــدر مه آلود فریاد زدم ، فریاد زدم ،توکجایی توکجایی هر کشتی طوفان زده ای، در غم گرداب باهِق هِق چشمِ منِ دیـــوانه، گذرکرد هرقــــــــــایقِ بشکستۀ
من،آخرین فانوسِ این شهرِ خاموشم ایستــــــــاده بربـرجی، به قــامت تنهـایی من سالهاست، در این بنــدر مه آلود فریاد زدم ، فریاد زدم ،توکجایی توکجایی هر کشتی طوفان زده ای، در غم گرداب باهِق هِق چشمِ منِ دیـــوانه، گذرکرد هرقــــــــــایقِ بشکستۀ