نمی دونم ، ولی یه مدتِ بوی کاهگل می پیچه تو ذهنم ، دلم لک میزنه واسه کوزه ی آب ِ خنک ، گُــم میشم تو باغِ درخونه ای ، قد میکشم اندازه ی درخت ِگردو ، زرد آلوهای لپ گلی که تو آب میفته رو میگیرم و بعــد سلانه سلانه خیس میشم تو جوی آب ِ همیشگی ،
جوی آب ِ همیشگی
: ننه دست و پاد می چاد ، روماتیسم میگیر یا ، پاشو از تو آب
بعد دستی به سرم کشیدو گفت
:آ قربون قدت ، برو تو کَرتونه ببین اگه تخم کردن بیار ، من پا ندارم دیگه
کرتونه روی پشت بوم بود ، پله های بلندش رو که می رفتی بالا حتمن به یه جَک و جونوری می رسیدی ، واسه همین ده دوازده پله رفتن حداقل یه ساعت طول میکشید .
بگذریم که من تو هر پله از راه یه چیزایی رو تجربه می کردم .
یه چن بار پاهای هزار پا رو شمردم البته ده تا ده تا ،چون من از ده به بعد گیج و گمم ، البته بعد ها هم هیچ وقت بیشتر از ده نیاز نشد .
اصن انگار کار دنیا با ده حل میشد واسه همینم ده تا انگشت بیشتر نداریم.
هزارپا ، پاهاش خیلی کم بود و از همین میشد فهمید مردم از چیزایی که می ترسن ،راجع بش غلو میکنن ترسناکترش میکنن .
: ننه خوایت بُرده ، بیار پس می خوام کو کو دُرُس کنم ،
: میام میام
خداییش کوکوش خوشمزه بود همشو می ریخت کف مایتابه ،بعدشم چار تیکش میکرد با تره های درشت درشت که از باغ در خونه ای چیده بــود.
خروس چپ چپ نگام میکرد ، منم مثلِ زورو ، البته بدون ِ نقاب وشمشیر پنج تا تخم مرغ رو آزاد کردم .
راستش هیچوقت نفهمیدم خروس به چه دردی میخوره ، از ننه هم که می پرسیدم میگفت آقا بالا سره دیگه ، می خوایم ، انگارخودمون راحت نمی تونیم زندگی کنیم .
من نمی فهمیدم چی میگه ، نمی پرسیدمم ، بعد ها هم خیلی چیزا رو که نمی فهمیدم یه سر ی تکون میدادم و با یه لبخند دور میشدم ، اینجوری همه خوشحالتر بودن ،جدیدین بهش میگن درک ِ متقابل .
تخم مرغ ها رو که دادم گفت : ماشاله ، ماشاله یعنی همه چی خوب پیش میرفت ، من گفتم کی کو کو آمــادس ، برگشت و نگام کرد ،چشماش از پشت عینک ذره بینی هم مهربون بود و خیلی درشت ، کش دار گفتم: گــــشنمه خب ، البته این گشنگی نبود بهونه بود خیلی وقتا کارایی رو انجام میدیم که می تونیم انجام ندیم ولی خب دلمون بهونه میگیره .
بعد گفتم پولو ته دیگی ، خندید ، پلوپز مُد شده بود ، ته دیگ عجیبی هم میداد نمیدونم مال روغنای قدیم بود یا برنجاش یا آدماش ولی طعم عجیبی داشت ، اصلن میشد هی برنج خالی خورد .
: اگه دلت دود میده بادوم لب طاقچس ، بردار فقط نَرم بجو.
منم نَرم جویدم یه حالتی مثله حرکت آهسته و به خودم میگفتم لابد تو این سرعت یه اتفاقی میافته .
اتفاق افتاد تیکه ی بادوم از دهنم پرید بیرون ، یه مورچه ی سواری تو هوا گرفتش ، من میونم با مورچه سواریا خوب بود سریع گرفتمش و زل زدم تو چشاش ، بعد یه مورچه سواری دیگه گرفتم ، نزدیک هم که شدند جنگشون شد ، تن به تن ،انداختمشون رو زمین خودشونم نمیدونستند واسه ی چی می جنگن، کلن خیلیا نمی دونن واسـه چی می جنگن ، معمولن یکی بقیه رو جنگ میندازه و اونا میجنگن بدون اینکه بدونن واسه چی می جنگن!
: نکُن ، جون داره ، گناه داره ، جداشون کن
: اِ تشنمه
وقت گرفتم که جنگ طول بکشه ، تجربه ی جنگی ، وقتی که توش نباشی خیلی جالبه ، یه قولوپ آب خوردم بقیشو تو مشتم نگه داشتم و ریختم رو سر مورچه ها .
داشتند تو آب غرق می شدند ولی آب که فرو رفت تو زمین، نجات پیدا کردند ، جالبه که بی تفاوت از کنار هم رد شدند انگار نه انگار که قبل از سیل ، داشتند هم دیگه رو میکشتند.
: آب رو ببند حیف ِ حروم می شه
دو دستی شیرِ قدیمی حیاطی رو که چکه میکرد پیچوندم ، بعــد ولش کردم شروع کرد تلو تلو خوردن.
: بیا دمبالم ، تا نشکنی ول کن نیستی
بادی به غب غب انداختم
: زورم زیاده اُُ اُُ اُُ اُُ ( ادای تارزان )
خندید ، منم خندیم بعد راه اُ فتادیم …
دمپایی های ننه سر بسته بود ولی دمپایی های من لای انگشتی ولی پاشنه ی پاهای ننه ترکای بزرگی داشت ولی پاهای مــن نه .
یه بار ازش پرسیدم چرا اینطوری شده ،گفت بسکی پا برهنه دویدیم تو زندگی ، البته فک کنم الکی میگفت چون اصلن نمیتونست بُدو بُدو کنه . کمرش ، پاش ، دستاش ، سرش ، همه درد میکرد واسه همین یه وقتایی یه جوری که من نشنوم میگفت خدایا دیگه بسمه تمومش کن .
من غُصم میشد چون اگه تموم میشد همه چی تموم میشد .
فرش لاکی ، سقف طاق چشمه ای ، بوی علف ، زرد آلو ، بادوم دندونی ، بید مشک باغچه ، چایی شیرین
انار دون دون ، بغل سفت ، کرسی ذغالی ، کاسه ی لعابی ، حتی بع بعِ بَ بَ یی .
همه چی وقتی تموم میشه میفهمیم تموم شده ، یعنی نمیفهمیم تموم میشه ، وقتی تموم شد میفهمیم تموم شده
: ساکتی ؟؟
: چی بگم ؟
:شعراتو بخون
: یادم نیس
یادم بود ولی حوصلش رو نداشتم بخونم ، چوب رو محکمتر کشیدم رو زمین که حسابی خاک کنه یه وقتایی آدم دلش نمیخواد دیده بشه دلش نمیخواد کسی فکرش رو بخونه ، نمیخواد کسی به چشماش نگاه کنه ، برای همین گرد و خاک راه انداختم که دیده نشم .
: بخون پس
: حالانمیخونم ، یه وقت میخونم
یکی در و کوبید ،گوشامو تیز کردم ببینم زن یا مرد ، کوبه ی زنا صداش نازک بود کوبه ی مردا بم تر ، ولی فهمیدنش سخت ،کلن دخترا نازکترن ، هــــا ن ، بادکنکن دست بذاری میترکن زود گریه میافتن.
منم زود گریه میافتادم ، هی بهم میگفتن مگه تو دختری ؟ محلشون نمیدادن مگه گریه فقط مالِ دخترااس ؟
زن همسایه س ، داره دلمه میپزه ، نمک شون تموم شده ، خب من باید مثلِ فرفره برم نمکدون بیارم ،
تازه من سرعتم از فرفره ام بیشترِ من هواپیما م تند وتیز .
بوی کاهگل (فصل اول)