#ترفندهای_روباه #قسمت_دوم #نوشته_ی_شهرام_ارشادی کم کم داشت سَر و کله ی خورشیداز پشت کوه ها پیدا میشد ،روباه یه کش و قوسی به خودش داد و دهن دره ای کرد و گفت :امروز روز قشنگیه ،روزی که من راهِ جدیدی
کاج مخروطی
: پس چرا نمیایی ؟ این صدای زنگ گرفته ی چونان بیگُم با چشمای بیروح ، دستای استخونی و موهایی که به رنگ ِ نارنجی روشن می کشید بود ، عجیب ترین پیرزن محله ی ما ، سَرمو تکون دادم