قسمت اول: روباه با خوشحالی به گرگ گفت : ببین چه گله گوسفندی حداقل ۴۰ تا گوسفندن . گرگ که دیگه طاقتش طاق شده بود گفت : خب بِـریم ، مُردیم بسکی گشنگی خوردیم. روباه با دسپاچگی
بوی کاهگل (فصل اول)
نمی دونم ، ولی یه مدتِ بوی کاهگل می پیچه تو ذهنم ، دلم لک میزنه واسه کوزه ی آب ِ خنک ، گُــم میشم تو باغِ درخونه ای ، قد میکشم اندازه ی درخت ِگردو ، زرد آلوهای لپ
تنوع
حالم حالِ کسی بود که دارن تو دِلش رخت می شورن ،پُراز دلهره و اضطراب ،نیگاه کردم به عقربه های همیشه در حال دویدن ِ ساعت و به آقای اقتداری گفتم : جایی وعده کردم ، بعد راجع بش مفصل
داستان آقای پنگوئن
به زور خودمُ جمع کردم ، اشک تو چشمام حلقه زده بود ولی غرورم اجازه نمی داد وگرنه می زدم زیر گریه ، زار زار. دوباره پُرسیدم : پس امکانش نیست استاد ؟ بدون اینکه سرش رو از رو میز