ایست

ایست

یه تابلوی ایست تو نگاه تو نیست چقدر فارغی از عذابی به راه رسیدی به جایی که آرامِشِت شده کشتن مردمِ بی گناه توقانون ِ تکفیری ِ ذهن ِ تو همه خارج از قاعده می پرند تو رو برگزیدن ببندی

آخرین فانوس

آخرین فانوس

من،آخرین فانوسِ این شهرِ خاموشم ایستــــــــاده بربـرجی، به قــامت تنهـایی من سالهاست، در این بنــدر مه آلود فریاد زدم ، فریاد زدم ،توکجایی توکجایی هر کشتی طوفان زده ای، در غم گرداب باهِق هِق چشمِ منِ دیـــوانه، گذرکرد هرقــــــــــایقِ بشکستۀ