به خودم میگم ، دنبال چی می گردی ؟ آخرش که چی ؟ اینایی که می خواستی و به دست آوردی چی شد ؟ مگه غیر از سرابه ؟
بوق ماشین پشت ِ سری منو به خودم میاره ،میزنم دنده یک ،نیگاه می کنم تو آیینه تا بفهمم کی چُرتِ منو پاره کرد ،این میناس ، احساسی که تو پاییز گمش کردم ، لبخندی که تو هیچ بهاری برنگشت ،صدای که سالهابود دیگه بند بند ِ سلولهای بدنم رو به رعشه در نیوورده بود ،مینا عشق اول و به طبع عشق آخر من بود ،دختری به رنگ روزایی که اگه می موند ،زنده می موندم ،دختری که اگه می موند زندگی میکردم .
سرعت رو کم کردم ،تا اومد از من سبقت بگیره شروع کردم بوق زدن ،سرعتش رو بیشتر کرد ،منم تند تر رفتم ،با چراغ دادن و بوق زدن و آویزون شدن از پنجره ،بالاخره ایستاد ،پیاده شدم ،پیاده نشد ،اشک چشمامو گرفته بود ،رفتم کنار پنجره ی ماشینش ، گفتم
: سلام ،مینا واقعا تویی ؟ یا خدا
مینا با لبخند گفت
:اِ شمایید ؟ آقای برومند .
آقای برومند! یعنی گذشته ها گذشته ، یعنی تموم قصه ها هوس بود ،یعنی شرایط عوض شده ، نتونستم طاقت بیارم گفتم
: آقای برومند نه ، منم رضا ، خوبی تو ، بی معرفت می دونی چقد دنبالت گشتم ، چقد غصه خوردم الان ۱۷ ساله هر روز صبح که چشم باز می کنم فقط یه سوال میاد تو مُخم
: چرا رفتی؟
مینا همونطور که پشت ِ رُل نشسته بود با دست ، موهاشو جمع و جور کرد و با چشمهایی که مرتب به اینطرف و اونطرف می دوید گفت
: نمی شد، نشد ، قسمت نبود .
بغضش رو غورت داد ، من کلافه بودم ، فقط دلم می خواست بفهمم چرا؟ مگه من چیکار کرده بودم ؟ صدامو مردونه تر کردم و گفتم
:همین ، نمیشد ، قسمت نبود ،میدونی تو ذهن من تموم ِ احساس ،تموم ِ عشق ، تموم تعریف دوس داشتن رو کشوندی به لجن ،کشوندی به دروغ ،حالا فقط به مغزت می رسه بگی نشد .
اشکاش نم نم افتاد روی آستین مانتوش ، نمیتونس حرف بزنه ،دستاشو نگاه کردم ،توی دست چپش یه رینگ طلا بود ، دیگه منفجر شدم و گفتم
:خب بگو یه مورد بهتر پیدا شد ،خونه داشت ،ماشین داشت ،خوشتیپ بود ،موقعیتش بهتر بود ،واسه چی باید به منه دانشجوی آسو پاس اوکی میدادی ، واسه چی باید خودت رو اسیر عشق و این اراجیف می کردی .
بغضش ترکید ،شروع کرد های های گریه کردن ، رفتم از تو ماشینم یه نخ سیگار برداشتم و روشن کردم ،پک اول رو زدم ،نیگاه ماشینش کردم ، مزدا ۲ ،حتما شوهر پولداری تور کرده ،وضعیت مالی خودشون که خوب نبود ،ولی واقعا پول اینقد مهمه؟
پُشتم رو کردم به ماشینش و تکیه دادم ،پُک دوم رو که زدم همونطور که دود سیگار رو به سمت ماشینای عبوری فوت می کردم گفتم
: حالا راضی هستی ،حالا خوشبخت شدی ؟ شما دخترا همه تون مثِ همید ، قدر چیزایی رو که دارید نمی دونید ، همیشه دنبال نیمه ی خالی لیوان می گردید ، نیمه ی خالی که چه عرض کنم دنبال میز زیرِ لیوان ، چقد خوشبختی الان؟ ، چقد؟ نمی خواد جواب بدی ،من جوابشو بلدم ، من همه ی جوابا رو بلدم .
بغضم ترکید دیگه نمی تونستم دعواش کنم ،هنوز تو چشاش اون حس ِ دوس داشتنی بود هنوز تو حرکتاش ،تو لَختیه موهاش .
با صدایی که خیلی هم خوب شنیده نمیشد گفت
: رضا ،اشتباه میکنی ،من دوسِت داشتم .
مثِ برق گرفته ها برگشتم به سمتِ پنجره ی ماشین گفتم
: اِ بالاخره اسمم یادت اومد ، خب شاید یادت بیاد شبا تا صبح تلفنی چی می گفتی ، شاید یادت بیاد سه سال دانشجویی رو با کی نرد ِعاشقی می باختی ،شاید…
دیگه صدام در نمیومد ،سردردِ لعنتی مغزم رو میکوبید دستگیره ی درب ماشینشو گرفتم ، درب رو باز کردم بلند بلند گفتم
: لعنتی ، لاقل پیاده شو ،تمام قد وایسا ، بگو گند زدم تو زندگیت رضا ، گند زدم همینه که هست ،می خواستی عاشقم نشی .
زبونم بند اومد ،یخ زدم ، لعنت به من این دیگه چه داستانیه ، مینا همونطور که نشسته بود ، با چشایی که بغض بود و گریه نیگام کرد ، پای سمت چپش نبود، پارچه ی شلوار ش چروک روی صندلی ولو شده بود ،عصا روی فرش ِ صندلی عقب افتاده بود .
ساعت ۶ عصر ،کافی شاپ همیشگی ،من و مینا ،آخرین قُلُپ از تلخ ترین قهوه ی تُرک ،چه سرنوشتِ سختی ،تصادفِ مینا ، دوماه کُما ،چهار ماه بستری و احساسی که از من می پرسه
: آیا ممکن بود من عشقم رو با یک پای خیلی کوتاه نپذیرم ؟یا دوسِش نداشته باشم ؟
گریه م میگیره ، نه بخاطر پایی که کوتاه شد ، بخاطر خودم ، بخاطر رفتارِ خودم ، بخاطر اینکه نتونسته بودم برای تو ، این اطمینان رو بوجود بیارم که قبول کنی وقتی می گم هستم ،یعنی همه جوره هستم ،نه اینکه واسه کوتاهی و بلندیه شرایطی که دست کسی نیست همه چیز یادم بره ، چشمامو رو شعورم ببندم ، من از خودم عصبانیم ، از خودی که نتونست به عشقش بفهمونه هیچوقت جای منو و احساسم، تصمیم نگیر.

چهار راه تنهایی