قسمت اول:

 

روباه با خوشحالی به گرگ گفت

: ببین چه گله گوسفندی حداقل ۴۰ تا گوسفندن .

گرگ که دیگه طاقتش طاق شده بود گفت

: خب بِـریم ، مُردیم بسکی گشنگی خوردیم.

روباه با دسپاچگی گفت

:صبرکن ، هولیا دو دقیقه دندون رو جیگر بذار ببینم ، گله  سگ و چوپان داره ،اگه بی کله بزنیم به گله ،دونسته نفله میشیم ، بازی که نیست .

نکته : مال مفت دیدید یه دفعه ای هول نکنید اول ببینید صاحبش کیه .

اینا رو کلاغ گفت و نوشت.

در اصل یه چند وقتی بود که گرگ از وابستگی به روباه خسته شده بود واسه همین از کلاغ خواست که چند روز همراهشون باشه و نکات مهم رو یادداشت کنه تا هم گرگ از شراکت با روباه راحت بشه هم بچه هاش با خوندن این نکات فوتِ کوزه گری رو یاد بگیرند و به خود کفایی برسند.

گرگ با بی حوصلگی گفت

:حالا چه غلطی کنیم ؟

روباه خندید و گفت

:صبوری کن صبوری کن صبوری .

گرگ که حالا زبونِ درازش آویزونتر از همیشه  شده بود گفت

:روباه لودگی نکن ،حوصله ندارم .

روباه یه کِش و قوسی به خودش دادو گفت

:تو همین جا بشین تا من ببینم چه جوری میشه نفوذ کرد ، سگِ تُپُل سمتِ چپِ گله راه می ره و چوپان سمت راست نشسته ، به نظرم  میشه سرِ حرفو با سگِ باز کرد .

نکته : برای چپاول باید سرِ حرفو باز کرد .

روباه آروم آروم به سگِ تُپُل نزدیک شد ، سگ چشمش که به روباه افتاد نفس عمیقی کشیدو دهنش رو باز کرد تا واق واق کنه ، روباه گفت

:آروم  رِفیق  من  یه  روباه ِ دستی ام ، مثِ تو ، صاحبمو گم کردم دو روزه آواره شدم تو این بیابون ، تو رو خدا سرو صدا راه ننداز ، صاحبت میاد منو میکشه .

نکته : آرامش شرط اصلی تو حمله س  .

سگ هاج و واج روباه ُ نگاه کرد  و گفت

:روباه، دست از سر من بردار   ،بذار یه لقمه نونِ  زحمتکشی راحت از گلومون پایین بره ، وگرنه  مجبورم  بخاطر صاحِــبم نفستو بگیرم ، زود بزن به چاک .

روباه خندید

:باریکلا باریکلا هیچی مثِ وفاداری نیست ، آدم باید به ولی نعمتش وفادار باشه ، خیلی از تو خوشم اومد معلومه که عاقلی ، حتما صاحِبِت خیلی دوسِت داره ، فک کنم غذاهای خوبی  بهت می ده و خیلی مواظبته .

سگ که یه حالتی شده بود  بین شادی و غم ناله ای کرد و گفت

:واقعا این که میگن روباها باهوشن درسته ، تو با یه برخوردِ کوچیک فهمیدی من  یه سگِ خاصَم ، ولی چوپان می گه تو چاق شدی و باید کمتر غذا بخوری ، واسه همینه که دو هفتَس جیره ی غذاییم رو نصف کرده .

روباه یه بغضی انداخت توی صداش وگفت

: ولی این انصاف نیست ، بذار تا من با چوپان حرف بزنم ، بذار بگم یه سگ هرچی تُپُل تر ، قویتر ،بذار بگم گُرگا چقدر از سگای تُپُل می ترسن .

اینا رو گفت و به سمت چوپان حرکت کرد.

سگ گفت

:  صبر کن رِفیق اگه بری پیش چوپان ممکنه بُکُشتت.

نکته : جلب اعتماد طرفِ  مقابل  قدم دوم  برای شروع چپاوله  .

روباه نفس عمیقی کشید وایستاد ، لبخند پیروزمندانه ای زد و برگشت به سمت سگ ِ تُپُل .

نکته :سرِ حرفو از حرفایی شروع کن که طعمه دوس داره بشنوه .

نکته : گاهی باید دو قدم از طعمه دور شد تا طعمه به طرفت بیاد .

نکته : اولین مرحله ی نفوذ به ذهن طعمه اینه که بهش بقبولونی که تو فقط نگران منافع اونی .

سگ دستاشو گذاشت زیر چونه ش و پرسید

:تو صاحبتو دوس داشتی ؟

روباه با صدای لرزون گفت

:البته که دوس داشتم ،سالهاس با اون زندگی می کنم ،ما یه مرغداری داریم ،در اصل منم کارم مث توست ، روزا مواظب مرغام که ماری ،گربه ای ، چیزی نیاد تخم مرغاشونو ببره ، در عوض صاحبم به من اجازه می ده که هر وقت هوس کردم هر کودوم از مرغا  رو بخورم می گه  مشغول الذمه ی شیکمت هستی اگه تعارف کنی .

سگ که  از تعجب  داشت شاخ در می آورد، گفت

: واقعا ؟

روباه خیلی کش دار گفت

: البته،  حتی من چن ماه پیش که سرما خورده بودم ، خودِ صاحبم برام سوپِ مرغ درست کرده بود ، وای که چه سوپی ، چه گوشتای لُخمی .

نکته : برای اینکه دروغ هاتون رو قبول کنند از جزییات  مثال بزنید .

سگ که اولین بار بود اسمِ سوپ رو می شنید  پیش خودش فکر کرد روباه زندگی می کنه یا من ؟ لعنت به صاحب ِ بدجنس من ؟ لعنت به اقبال ِ گند من ، لعنت به گشنگی ، لعنت به …

ولی  لعنت فرستادن کاری رو حل نمیکرد ، باید یه فکری  می کرد ولی چه فکری ؟

روباه گفت

:ببین غذای خوب حقِ توست ، در ازاش داری کار می کنی ، به نظر من تو برای سالم موندن حداقل باید روزی یه گوسفند بخوری ، من با اینکه خیلی گرفتارم و دارم دنبال صاحب عزیزم می گردم ولی بخاطر تو می تونم چند روز پیشِت بمونم و نقشه ای بکشم که هم تو به حقت برسی هم کسایی که کمکت می کنند وَ هی گفت و هی گفت .

نکته : گفتن از روزای قشنگ هر کسی رو نرم میکنه   .

نکته : پَس گرفتن ِ حقوقِ ازدست رفته هر کسی  رو گَرم میکنه .

بالاخره قرار بر این شدکه غروبا ،  وقتی  گله میرفت به سمت ده ، سگِ  تُپُل  یکی از گوسفندا یی رو که از گله عقب افتاده به سمت تپه ی پُشتی بیاره  و اونجا روباه و گرگ و کلاغ  ترتیب  قضیه  رو بدند والبته سهم سگ  رو  زیرِ  سنگِ   شونزدهم برای  ناهار ِ فرداش نگه  دارن .

نکته : معما چو حل گشت آسان شود .

نکته :مخ زدن کار هرکسی نیست ، روباه یک متخصصه .

حالا سگ هر روز چاق و چاقتر میشد طوریکه ناهارش رو زیر سنگِ  چارم میذاشتن ، واقعا دیگه راه رفتن براش سخت بود، چوپان تو فکر اینکه چرا گله هر روزکم و کمتر میشه غصه می خورد وَ شک کرده بود  به همسایه ای که دیوار کوتاهی با آغل ِ گوسفندا داشت واسه همین شبا  تا صبح کشیک می کشید و مواظبِ گوسفندا بود  والبته  روزا   توی دشت چُرت میزد .

نکته:خیلی وقتا دشمن با خودمون زندگی میکنه ولی ما بیرون از خونه دنبالش می گردیم .

وقتی که  فقط شش گوسفند دیگه باقی مونده بودن  ،  سگ همونطور که ناهارش رو میخورد به روباه گفت

:امروز یه کمی نگران شدم ، تعداد گوسفندا داره خیلی کم میشه ،اینطوری اگه گوسفندی نباشه ،منم دیگه به درد ِ صاحبم نمی خورم ،ممکنه منو از خونش بیرون کنه.

نکته : خنگ ترین افراد هم می فهمن دارن به زندگیشون ضربه میزنند تو این مرحله باید تَرسشونو از بین بُرد.

روباه با قیافه ی مُتعجب گفت

:نه فکر نکنم اینقدر نمک نشناس باشه ، تو همیشه همراه و مواظبش بودی ،این آخرِ نامردیه که یه هویی  وِلت کنه .

نکته : با تکرارِ تعاریف جدیدِ ازمفهومهایی مثِ  قدرشناسی ،اعتماد ، شراکت  و … میشه مفهوم  یک رفتار رو به  دلخواه  تغییر داد.

کلاغ زیرِ این جمله ش نوشت

:شاهکاری از فیلسوف نو پای قرن حاضر.

بعد هم غار غارخندید.

سگ با بغض گفت

: نمیدونم ، ولی اگه بگه برو ، چیکار کنم  ؟  تو منو با خودت می بری ؟

روباه آهِ بلندی کشید و گفت

: من که  از خُدامه ، ولی گرگ نمیذاره ، گرگ آبِش با سگا،  تو یه جوب نمیره ،ولی اگه بشه  یه کاری کنیم که از دستش راحت شیم ، با هم میریم پیشِ صاحب من .

سگ که از خوشحالی پَر در آورده بود از روباه خواست که  واسه حذف ِ گرگ یه نقشه  بِکشه .

فردای اون روز روباه به گرگ گفت

:سگ دیگه نمی  تونه گوسفندی  رو  از گله جدا کنه چون تعدادشون خیلی کم شده و چوپان متوجه میشه .

گرگ گفت

: بهتره که فردا  به گله حمله کنیم .

روباه گفت

:نه اینطوری فقط یه گوسفند به چنگ میاریم و بقیه فرار میکنن ،ما همه ی گوسفندا رو می خواییم.

گُرگ از این حرفِ روباه  خوشش اومد و قرار براین شد چوپان رو سَر به نیست کنن و روزای آخر هم  سگ  رو بفرستند پیشِ  صاحِبِش .

نزدیک ظهر که شد طبق نقشه ی روباه ، سگ شروع کرد به پارس کردن ،چوپان رسید نزدیک چاه ،  دید سگ با یک گرگ شاخ به شاخ شده ، چوبدستیش  رو توی هوا چرخوند و با تموم قدرت فریاد کشید

: گرگِ لعنتی  .

طبق نقشه ی روباه ، گرگ خودشو انداخت روی زمین  تا سگ بتونه آروم گلوشو با دهن بگیره ، چوپان از همه جا بی خبر وقتی دید سگ گلوی گرگ رو گرفته ولی زورش نمی رسه اونو داخل چاه بندازه ، چوبدستیش رو به طرفی پرت کرد و با سرعت سُرخورد سمت  گرگ  تا اونو به داخل ِ چاه هُل بده ،که یه دفه  سگ ، گرگ  رو رها کرد و توی یه چشم به هم زدن سگ و گرگ  ، چوپان بیچاره رو به چاه انداختن .

نکته : هیچوقت چوبدستی تون رو به هیچ طرفی پرت نکنید .

نکته : حتی به  سگ ِ خودتون هم اعتماد نکنید .

نکته: معمولا طراح نقشه  توی محل جرم حضور نداره .

حالا ۶ گوسفند موندن و گرگ و سگ و روباه و کلاغ .

وَهم ِ سیاهی که همه جا رو گرفت ،گرگ آهسته از کلاغ پُرسید

: همه ی نکته ها رو با دقت نوشتی ؟

کلاغ با لبخند گفت

: همه رو نوشتم ، مو به مو .

گرگ با لبخندی گفت

: پس به زودی از شرِ روباهِ مفت خور راحت می شیم .

کلاغ تا صبح  با خودش  فکر کرد و فکر کرد ،خورشید که به زورِ  نیزه های طلاییش  خواب رو ازدشت بیرون کرد ،کلاغ  تصمیمش روگرفت  ، بهترین انتخاب  رفاقت با روباه بود،دلشُ  یه دِله کرد که همه چیزو به روباه بگه ،بهرحال رفاقت با روباهِ ضعیفِ پُر مغز  به مراتب پُر بار تر از رفاقت با گُرگ ِ قوی ِ بی مغزبود .

هنوز خورشید خودشو به وسط آسمون نکشیده بود که روباه در تنهایی به گرگ گفت

: من توی اینهمه عمر هیچوقت رفیقی بهتر از تو  وَ عادلتر از تو نداشتم مطمئن باش به هیچکس اجازه نمیدم این رفاقت رو خراب کنه ، حقیقتش این کلاغِ احمق دیشب اومده بود پیش من ، تا صبح دَرِ گوش من وِراجی کرد که

:روباه ، تو با این هوش و ذکاوت چه نیازی به گرگ داری ،ایکاش این گرگ احمق رو یه جوری سر به نیست می کردی ،  هم خودت راحت میشدی ، هم من ، هم سگ ِ با وفا .

حرفای روباه تموم نشده ، خون جلوی چشم گرگُ گرفت  ، به سرعت باد به سمت ِ کلاغ دوید و توی یه چشم بهم زدن  پَر پَر ش کرد .

روح ِ سرگردونِ کلاغ  زمزمه کرد

نکته : عاقبت کسایی که می خوان  نون رو  به نرخ روزبخورن ، پَر پَر شدنه  .

دیگه فقط سه گوسفند مونده بودن  وگرگ و سگ و روباه.

روباه به گرگ گفت

:شبا صدایی از تو چاه میاد ، فکر کنم چوپان لعنتی  زندس و داره از چاه بالا میاد.

گرگ خنده ای کرد و گفت

:اشتباه میکنی ،اون الان سه روزه که توی چاهه ، حتما تا حالا  مُرده .

روباه گفت

: ولی کار از محکم کاری عیب نمیکنه  ، به سگ گفتم  امشب کنار چاه بخوابه  ، اگه صدایی شنید  ، ما رو خبر کنه  فقط می ترسم  تا میاد بیاد پیش ما خیلی دیر شده باشه و چوپان از چاه اومده باشه بالا.

گرگ که یه کم ترسیده بود ، گفت

: نباید ریسک کرد ، منم میرم کنار چاه می خوابم کافیه  یه واق واق کنه تا من بیدار شم و حساب ِ چوپان رو بذارم کف ِ دستش تو هم همینجا پیش گوسفندا بمون  .

نکته : قبل از اعلام آمادگی واسه ی حل و فصل ِ مشکلات ِ دوستتون ،  به خیلی چیزا فکر کنید .

روباه لبخندی از رضایت زد، همه چیز با سگ هماهنگ شده بود ، نیمه های شب که گرگ درخواب عمیق می رفت ، سگ  اونو توی چاه می انداخت اینطوری از دست گرگ راحت می شد  و با  روباه به جنگل بلوط می رفتنن  .

صدای زوزه ی گرگ بلند شد ، سگ اونقدر محکم گردن گرگ رو گرفت که گرگ مجال نفس کشیدن نداشت چه برسه به دفاع و حمله  ،سگ به رسم ِ قدیم یه پیچ و تابی به خودش داد تا گرگ  رو به داخل چاه پَرت کنه ولی تعادلش بهم خورد و با گُرگ  افتادند  توی  چاه.

نکته :اگه یه کاری رو قبلا خیلی خوب انجام می دادین ،هیچ دلیلی نداره که الانم بتونید خوب انجام بدید، پس شرایط فعلی  خودتون رو بفهمید و قبول کنید .

صدای ناله ی گرگ و فریادِ کُمکِ سگ ، آرامش ِِشب ِ روباه  و گوسفندا رو بهم زد ، روباه به آرومی چشماشو باز کرد و با لبخند به گوسفندا  گفت

: آروم باشید عزیزانم ، فردا صبح از این دشت ناامن  به  یه  دشت ِ خوش آب و هوا و اَ من میریم ، بخوابید ،آروم بخوابید ، من مواظبتونم .

نکته : خیلی از نقشه ها از قبل کشیده نمیشه ،اغلب  همه چیز در لحظه و بسته به شرایط  اتفاق میفته .

 

 

 

 

 

ترفندهای روباه
دسته بندی شده در: